کد مطلب:2508 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:445

درس هفتم
عینی و ذهنی





یكی از تقسیمات هستی این است كه هستی یك شی ء ، یا عینی است و یا

ذهنی . هستی عینی یعنی هستی خارجی كه مستقل از ذهن انسان است . می دانیم

كه مثلا كوه و دریا و صحرا در خارج از ذهن ما و مستقل از ذهن ما وجود

دارند . ذهن ما خواه آنها را تصور كند و خواه تصور نكند ، بلكه خواه ما و

ذهن ما وجود داشته باشیم و خواه وجود نداشته باشیم كوه و دریا و صحرا

وجود دارد .

ولی همین كوه و دریا و صحرا وجودی هم در ذهن ما دارند . آنگاه كه ما

تصور می كنیم آنها را ، در حقیقت آنها را در ذهن خود وجود می دهیم . وجودی

كه اشیاء در ذهن ما پیدا می كنند " وجود ذهنی " نامیده می شود .

اینجا جای دو پرسش هست . یكی این كه به چه مناسبت تصویرهایی كه از

اشیاء در ذهن ما پیدا می شوند ، به عنوان وجودی از آن اشیاء در ذهن ما

تلقی می شود ؟ اگر چنین است پس می بایست تصویری هم كه از اشیاء بر روی

دیوار یا كاغذ نقش

می بندد نوعی دیگر از وجود خوانده شود به نام وجود دیواری یا كاغذی . ما

اگر تصویرات ذهنی را به نوعی " وجود " برای شی ء تصویر شده تعبیر كنیم

در حقیقت یك " مجاز " به كار برده ایم نه حقیقت ، و حال این كه سرو

كار فلسفه باید با حقیقت باشد .

دیگر این كه مسأله وجود ذهنی در حقیقت مربوط به انسان است و یكی از

مسائل روانی انسانی است و چنین مسأله ای می بایست در روانشناسی مطرح شود

نه در فلسفه زیرا مسائل فلسفه مسائل كلی است و مسائل جزئی مربوط به علوم

است .

در پاسخ پرسش اول می گوییم كه رابطه صورت ذهنی با شی ء خارجی ، مثلا

رابطه كوه و دریای ذهنی با كوه و دریای خارجی ، بسی عمیقتر است از رابطه

عكس كوه و دریای روی كاغذ یا دیوار ، با كوه و دریای خارجی . اگر آنچه

در ذهن است تنها یك تصویر ساده می بود هرگز منشأ آگاهی نمی شد همچنانكه

تصویر روی دیوار منشأ آگاهی دیوار نمی گردد . بلكه تصویر ذهنی عین آگاهی

است .

فلاسفه در مسأله وجود ذهنی به اثبات رسانیده اند كه علت آگاهی ما به

اشیاء خارجی این است كه تصویرات ذهنی ما یك تصویر ساده نیست بلكه

نوعی وجود یافتن ماهیت اشیاء خارجی است در ذهن ما ، و از همین جا پاسخ

پرسش دوم نیز روشن می شود ، و آن این كه هر چند مسأله تصویرات ذهنی از

یك نظر یك مسأله روانی انسانی است و از همان نظر باید در علم

معرفةالنفس مورد بحث قرار گیرد ، ولی از آن نظر كه ذهن انسان واقعا یك

نشأه دیگر از وجود است و سبب می گردد كه هستی در

ذات خود دو گونه گردد : ذهنی و عینی ، جای آن در فلسفه است .

بوعلی در اوایل الهیات شفا به طور اشاره و صدرالمتألهین در تعلیقات

خویش بر الهیات شفا به طور صریح و به تفصیل گفته اند كه گاهی یك مسأله

از دو نظر با دو فن مربوط می شود ، مثلا هم به فلسفه مربوط می شود و هم به

علوم طبیعی .



حقیقت و خطا





مسأله وجود ذهنی از یك زاویه دیگر كه مورد مطالعه قرار گیرد ، مربوط

می شود به ارزش واقع نمائی ادراكات . یعنی مربوط می شود به اینكه

ادراكات و احساسات و تصورات ما درباره عالم خارج چه اندازه " واقع

نما " است .

یكی از مسائل مهم كه از قدیم الایام مورد توجه فلاسفه بوده است این است

كه آیا آنچه ما به وسیله حواس یا به وسیله عقل درباره اشیاء ادراك

می كنیم با واقع و نفس الامر مطابقت دارد یا نه ؟

گروهی چنین فرض می كنند كه برخی ادراكات حسی یا عقلی ما با واقع و

نفس الامر مطابقت دارد و برخی ندارد . آن ادراكاتی كه با " واقعیت "

مطابق است " حقیقت " خوانده می شود و آنچه كه مطابق نیست " خطا "

نامیده می شود . ما پاره ای از خطاهای حواس را می شناسیم . باصره ، سامعه ،

ذائقه ، لامسه ، شامه ، جایز الخطا است .

در عین حال اكثر ادراكات حسی ما عین حقیقت است . ما شب و روز را ،

دوری و نزدیكی را ، بزرگی و كوچكی حجم را ،

درشتی و نرمی را ، سردی و گرمی را ، با همین حواس تشخیص می دهیم و شك

نداریم كه عین حقیقت است و خطا نیست .

همچنین عقل ما جایز الخطا است . منطق برای جلوگیری از خطای عقل در

استدلالاتش تدوین شده است . در عین حال اكثر استدلالات عقلی ما حقیقت

است . ما آنگاه كه مثلا قلمهای زیادی داد و ستد داریم و بدهیها را یك جا

و بستانكاریها را جای دیگر جمع و از یكدیگر تفریق می كنیم ، یك عمل فكری

و عقلانی انجام می دهیم و اگر در حین عمل دقت كافی كرده باشیم شك نداریم

كه حاصل جمع و تفریق ما عین حقیقت است .

ولی " سوفیست " های یونانی كه قبلا هم از آنها یاد كردیم ، تفاوت "

حقیقت " و " خطا " را منكر شدند و گفتند هر كس هر گونه احساس كند و

هر گونه بیندیشد برای او همان " حقیقت " است . آنها گفتند مقیاس همه

چیز انسان است . سوفیستها یا سوفسطائیان اساسا " واقعیت " را انكار

كردند و چون " واقعیت " را انكار كردند دیگر چیزی باقی نماند تا

ادراكات و احساسات انسان در صورت مطابقت با آن " حقیقت " باشد و

در صورت عدم مطابقت " خطا " .

این گروه معاصر با سقراط اند . یعنی عصر سقراط مقارن است با پایان

دوره سوفسطائیان .

سقراط و افلاطون و ارسطو بر ضد اینها قیام كردند . پروتاگوراس و

گورگیاس دو شخصیت معروف سوفسطائی می باشند .

در دوره های بعد از ارسطو ، در اسكندریه گروهی دیگر

پدید آمدند كه شكاك یا " سپتی سیست " خوانده شدند و معروفترین آنها

شخصی است به نام " پیرون " . شكاكان واقعیت را از اصل منكر نشدند ولی

مطابقت ادراكات بشر را با واقعیت انكار كردند .

آنان گفتند انسان در ادراك اشیاء تحت تأثیر حالات درونی و شرائط خاص

بیرونی ، هر چیز را یك جور می بیند . گاهی دو نفر یك چیز را در دو حالت

مختلف و یا از دو زاویه مختلف می نگرند و هر كدام او را به گونه ای

می نگرند .

یك چیز در چشم یكی زشت است و در چشم دیگری زیبا ، در چشم یكی كوچك

است و در چشم دیگری بزرگ ، در چشم یكی ، یكی است و در چشم دیگری دو تا

. یك هوا در لامسه یكی گرم است و در لامسه دیگری سرد . یك طعم برای یكی

شیرین است و برای دیگری تلخ . سوفسطائیان و همچنین شكاكان منكر ارزش

واقع نمائی علم شدند .

عقائد سوفسطائیان و شكاكان بار دیگر در عصر جدید زنده شد . اكثر فلاسفه

اروپا تمایل به شكاكیت دارند . برخی از فلاسفه ، مانند سوفسطائیان ،

واقعیت را از اصل انكار كرده اند .

فیلسوف معروفی هست به نام " بركلی " كه ضمنا اسقف نیز می باشد .

این فیلسوف به كلی منكر واقعیت خارجی است . ادله ای كه بر مدعای خویش

اقامه كرده است آنچنان مغالطه آمیز است كه برخی مدعی شده اند هنوز احدی

پیدا نشده كه بتواند دلیلهای او را رد كند با این كه همه می دانند مغالطه

است .

كسانی كه خواسته اند پاسخ سوفسطائیان قدیم از قبیل

پروتاگوراس و یا سوفسطائیان و ایده آلیستهای جدید از قبیل بركلی را بدهند

از راهی وارد نشده اند كه بتوانند رفع شبهه نمایند .

از نظر فلاسفه اسلامی راه حل اساسی این شبهه آن است كه ما به حقیقت

وجود ذهنی پی ببریم . تنها در این صورت است كه معما حل می گردد .

حكمای اسلامی در مورد وجود ذهنی ، اول به تعریف می پردازند و مدعی

می گردند كه علم و ادراك عبارت است از نوعی وجود برای ادراك شده در

ادراك كننده ، آنگاه به ذكر پاره ای براهین می پردازند برای اثبات این

مدعا ، و سپس ایرادها و اشكالهای وجود ذهنی را نقل و رد می كنند .

این بحث به این صورت در اوایل دوره اسلامی وجود نداشته است ، و به

طریق اولی در دوره یونانی وجود نداشته باشد . بنابر آنچه ما تحقیق

كرده ایم ظاهرا اولین بار وسیله خواجه نصیرالدین طوسی بحثی به این نام

وارد كتب فلسفه و كلام شد و سپس جای شایسته خویش را در كتب فلسفه و

كلام بازیافت به طوری كه در كتب متأخرین مانند صدرالمتألهین و حاج ملا

هادی سبزواری جای مهمی دارد .

فارابی و بوعلی ، حتی شیخ اشراق و پیروان آنها ، بابی به نام " وجود

ذهنی " در كتب خویش باز نكرده اند و حتی به این كلمه تفوه نكرده اند .

اصطلاح " وجود ذهنی " بعد از دوره بوعلی پدید آمده است .

البته آنچه از كلماتی كه فارابی و بو علی به مناسبتهای دیگر طرح

كرده اند بر می آید این است كه عقیده آنها نیز این بوده است

كه ادراك عبارت است از تمثیل حقیقت ادراك شده در ادراك كننده ، ولی

آنها نه بر این مدعا اقامه برهان كرده اند و نه آنرا به عنوان یك مسأله

مستقل از مسائل وجود و یك تقسیم مستقل از تقسیمات وجود تلقی كرده اند .